من افسرده ام یا نه؟

من افسرده ام

همه آدم ها به طور طبیعی تغییرات خلقی را در طول زندگی خود تجربه می کنند. بنا نیست که همیشه به لحاظ هیجانی حال یکسانی داشته باشیم. تغییرات و بیماری های جسمانی ، دشواری های اداره زندگی روزمره ، مشکلات شغلی و مالی ، تعارض ها در روابط و خانواده ، همگی با هم یا به تنهایی این قدرت را دارند که باعث افت خلق و حالات عاطفی منفی در ما شوند. این افت خلق ، باعث می شود که تفکرات منفی به ذهن ما هجوم بیاورند و شناخت و دیدگاه ما نسبت به امور عادی زندگی هم منفی شود. در چنین روزهایی ، احساس خستگی ، اندوه ، بی رمقی ، کسالت و ملال و گاه خشم داریم. مسائل کوچک و کم اهمیت که در شرایط دیگر به سادگی آن ها را مدیریت می کردیم ، حال می توانند ما را به سرعت خشمگین و ناکام کنند. بابت شرایط موجود ، گاه خود را سرزنش می کنیم و گاه دیگران را ؛ که اولی به احساس گناه شخصی و کاهش عزت نفس مان منجر می شود و دومی ، به تیره یا تیره تر شدن روابط و پیوندهای خانوادگی و اجتماعی . در چنین شرایطی ، معمولا از اصطلاح افسردگی برای توصیف حال و هوای خود استفاده می کنیم: امروز یا این روز ها ، افسرده ام...

برای تحلیل موشکافانه و دقیق شرایط روانی خود، ابتدا نیاز داریم با چند اصطلاح آشنا شویم:
1.هیجان
2.خلق
3.عاطفه
4. شناخت

هیجان چیست؟

هيجانات

هیجان ها ، واکنش های پیچیده ولی هماهنگ به رویدادهای مهم در زندگی هستند که چندین بخش یا عنصر را شامل می شوند: احساس و تفکر ، تغییرات بدنی ، گرایش رفتاری و زبان بدن و چهره . برای مثال ، وقتی متوجه می شویم که در شرایط خطرناکی قرار داریم ، هیجان ترس به سراغ ما می آید: احساس نگرانی می کنیم و به آنچه ممکن است پیش آید فکر می کنیم ، ضربان قلب ، فشار خون و سرعت تنفس ما افزایش پیدا می کند ، به لحاظ رفتاری آماده واکنش فرار یا مقابله می شویم ، ممکن است دستها و پاهایمان بلرزند و رنگ پریده شویم. هیجان ها پدیده های روانی سودمندی هستند که به ما امکان می دهند با رویدادهای مهم زندگی خود سازگار شویم و از این طریق ، بقا و بهزیستی ما را تضمین می کنند. باید به خاطر داشته باشیم که هیچ هیجان بدی وجود ندارد ؛ اما مهارت ما در سازگاری هیجانی می تواند سودمندی هیجانات را افزایش دهد. منظور از سازگاری هیجانی ، توانایی حفظ تعادل در بخش های هیجانی زندگی ، کنترل منطقی هیجانات و نشان دادن هیجانات متناسب با موقعیت با شدت قابل قبول است. به بیانی دیگر ، وقتی با رویدادی غم انگیز مواجه می شویم ، هیجان ما غم و اندوه باشد ، نه شادی . همچنین شدت اندوه ما با میزان غم انگیز بودن رویداد همخوانی داشته باشد ؛ مثلا به خاطر بدرنگ شدن موهایمان ، یک هفته گریه و زاری نکنیم ! پرسش : کدام یک از تصاویر فوق ، هیجان شما را در این لحظه به نحو بهتری نشان می دهد؟

هیجان فراتر از احساس

هیجان ، چیزی فراتر از یک احساس است. احساس یا برداشت ما از موقعیت ، تنها یکی از 4 بخش تشکیل دهنده هیجان است. در این میان ، عوامل فرهنگی هم بر هیجانات ما اثرگذار هستند و تجربۀ هیجانی و شیوۀ ابراز آن را شکل می دهند.

خلق چیست؟

خلق چيست؟

خلق  در معنای روانشناختی خود ، عبارت است از حال و هوای درونی پایدار و نافذ ، که بر درک و شناخت ما از جهان و طبیعتا ، بر رفتار ما تاثیر می گذارد. خلق همچنین می تواند بر هیجانات ما تاثیرگذار باشد ، به نحوی که ما تمایل داشته باشیم برای ساعت ها ، روزها و یا حتی هفته ها و ماه ها به شیوه ای خاص  واکنش های هیجانی نشان بدهیم ، اما ندانیم که چه عاملی باعث این نوع واکنش های هیجانی می شود. خلق می تواند بهنجار (آنچه در حالت طبیعی تجربه می کنیم) ، بالا (شاد و سرحال) ، تحریک پذیر ( همراه با خشم و تحمل اندک برای ناکامی ها ) یا افسرده ( اندوهگین و ملول )  باشد.
 خلق ها ، از بابت نداشتن عامل شناخته شده و معین ، با هیجانات متفاوت هستند. مثلا هیجان خشم ، می تواند بر اثر توهین از جانب دیگری به وجود بیاید ، اما زمانی از خلق خشمگین صحبت می کنیم که شخص نمی داند از چه چیز خشمگین است.

نوسانات خلقی

در این جا لازم است تفاوت اصطلاح خلق و خلق و خو را هم بشناسیم :
خلق و خو یا سرشت همان پایه اصلی شخصیت ماست که تصور می شود توسط عوامل زیستی یا همان فیزیولوژی بدن ما تعیین می شود ، در اوایل زندگی آشکار می شود و شامل ویژگی هایی مانند سطح انرژی ، شیوه پاسخ دهی هیجانی ، سرعت واکنش ، کنجکاوی و تمایل به یادگیری، شیوه ارتباط با دیگر افراد و محیط می شود. گاه می شنویم که والدین در مورد فرزندان خود می گویند: " بچه ی خوش اخلاقیه..." یا " از اولش هم ناسازگار بود...". اظهار نظرهای این چنینی ، به سرشت یا خلق و خوی افراد اشاره دارد.

خلق و هیجان چه تفاوت هایی با یکدیگر دارند؟

1. هیجان ها از رویدادهای زندگی ، یا از به خاطر آوردن و مهم دانستن آن ها به وجود می آیند ، در حالی که علت شکل گیری خلق ها غالبا ناشناخته و مبهم است.
2. ما غالبا از حالت خلقی خود آگاهی داریم ، مثلا می دانیم که خلق پایینی داریم. اما ممکن است از هیجانی که در یک لحظه معین تجربه می کنیم چندان آگاه نباشیم.
3. هیجان ها معمولا دوام کمتری دارند ؛ به بیانی دیگر ، می آیند و می روند. اما خلق ها از وقایع ذهنی ناشی می شوند که دوام بیشتری دارند و می توانند چند ساعت ، روز ، هفته ، ماه یا سال ، با ما بمانند.
4.  هیجان ها ، بیشتر بر رفتار ما تاثیر دارند و موجب می شوند در یک لحظۀ خاص ، رفتاری معین از ما سر بزند. خلق ، بیشتر بر تفکر و شناخت ما تاثیر دارد و از این طریق ، موجب می شود ما شیوه های ثابتی را برای رفتار انتخاب کنیم.

عاطفه چیست؟

عاطفه، همان نمود و نمایش بیرونی خلق است. به بیانی دیگر، عاطفه همان حالت احساسی است که فرد در زمان هیجان، هشیارانه و به طور آشکار تجربه می کند. در این جا، ما دیگر با حالات جسمانی ای که با هیجانات همراه هستند، کاری نداریم. افراد به طور معمول مجموعۀ وسیعی از حالات خلقی را تجربه می کنند و به همان شکل می توانند عواطف گوناگونی را نشان دهند. گریه یا بغض، عاطفه ای است که با خلق پایین همراه است و تبسم، خنده و گشاده رویی، عاطفه همراه با خلق بالا و گشاده است.

گریه می کنم یا می خندم

شناخت چيست؟

شناخت شامل افکار، عقاید، انتظارات، برنامه ها، هدف ها و شیوه های دستیابی به آن ها، ارزیابی ها، تشخیص علت رویدادها و خودپنداره می شود. برای مثال، وقتی انجام کاری را شروع می کنیم، برنامه یا هدفی را در ذهن داریم، انتظار داریم که خوب از پس آن برآییم، برای ارزیابی پیشرفت و اشتباهات خود روش ها و معیارهایی داریم، برای حل مشکلات راه هایی را انتخاب و یا خلق می کنیم، از تجربیات خود یاد می گیریم، می دانیم چه کسی هستیم و قصد داریم چه کسی بشویم. همۀ موارد ذکر شده، توصیف کنندۀ شناخت ما هستند.

رابطه خلق ، عاطفه ، هیجان و شناخت

وقتی که خلق ما پایین می آید، به این معنی است که حالت عاطفی ما هم تغییر می کند، اندوهگین می شویم، بغض می کنیم و شاید گریه کنیم. دور از ذهن به نظر می رسد که ما خلق پایینی داشته باشیم، اما بتوانیم مثبت فکر کنیم. بنابراین، خلق پایین و تفکر منفی، دور باطلی ایجاد می کند که به حالت افسردگی ما دامن می زند: چون غمگین هستیم، رویدادها را منفی می بینیم و ارزیابی می کنیم و این ارزیابی منفی، به غمگین تر شدن ما کمک می کند.

در این شرایط، اتفاقات بیرونی هم در ما هیجانات منفی ایجاد می کنند؛ که می تواند هم خلق ما را افسرده تر کند و هم عواطف ناخوشایند  بیشتری در ما ایجاد کند. این جریان، تفکر منفی بیشتری در ما ایجاد می کند، که می تواند این دور را از نو تکرار کند. رفتار ما، محصول نهایی این دور است، که در صورت نامناسب بودن، قادر است باز هم به طور مستقیم یا غیرمستقیم، بر تک تک این بخش ها تاثیر بگذارد.

 تعامل بین هیجان ، خلق و احساسات

خود را افسرده بنامیم، یا نه؟

زندگی در مسیر طبیعی خود، سختی های زیادی را به ما تحمیل می کند. درس و تحصیل، شغل و درآمد، ازدواج و اختلافات زناشویی، فرزندپروری و دشواری های آن، بیماری و از دست دادن نزدیکان، زندگی در شرایط دشوار جغرافیایی و زمانی، احساس عدم امنیت ناشی از خشونت در خانه و فضای زندکی، همه می توانند هیجاناتی منفی را در ما ایجاد کنند.
به خاطر داشته باشیم که هیجانات منفی هم بخشی طبیعی از زندگی روانی ما هستند. آن ها هم به ما در ادامۀ زندگی کمک می کنند. هیجانات منفی موجب می شوند که ما گوش به زنگ باشیم، به جزئیات بیشتر توجه کنیم و خود را برای مقابله و یا دورشدن از موقعیت خطرزا یا ناخوشایند آماده کنیم. انتظار خوشحال بودن همیشگی در زندگی، انتظاری واقع بینانه نیست.
غم، منفی ترین و آزارنده ترین هیجان است که معمولا از تجربۀ جدایی، از دست دادن و شکست ناشی می شود. غم توجه ما را درون بر می گرداند و باعث می شود بیشتر و عمیق تر فکر کنیم. از این رو، باعث می شود واقع بین تر باشیم و جانب انصاف را بگیریم. اگر فرد مورد علاقه مان به سبب آزردگی ما را ترک کند، غم موجب می شود به دنبال جبران اشتباهات خود باشیم. غم باعث پیوستگی بیشتر در گروه، خانواده و اجتماع می شود. هنگامی که جمعی با شکست و فقدان مواجه شود، افراد بیشتریکدیگر را حمایت می کنند.
دچارشدن به هیجان غم، الزاما به معنای افسردگی نیست.

گريستن

غم می تواند به افسردگی تبدیل شود

تکرار رویدادهای ناخوشایند و تلاش برای مقابله با آن ها، می تواند به مرور، هم به لحاظ جسمی و هم روانی، انرژی ما را تحلیل ببرد. خستگی ناشی از این وضعیت، هم به شکل گیری افکار منفی و هم به پایین آمدن خلق ما منجر می شود. در چنین شرایطی، به مرور میل به فعالیت را از دست می دهیم. دیگر از زندگی لذت نمی بریم و غم تبدیل به هیجان غالب بر ما می شود. اکنون، غم به افسردگی تبدیل می شود.
برخلاف غم، افسردگی فایده ای ندارد. فرد افسرده از دیگران فاصله می گیرد، وظایف خود را انجام نمی دهد، دچار خود-سرزنشی و احساس گناه می شود و در نهایت، ساده ترین تکالیف برایش تبدیل به کاری شاق می شود.
برخی روان شناسان باور دارند آنچه غم را به افسردگی تبدیل می کند، نشخوار افکار منفی همراه با از دست دادن و شکست است. در شرایطی که فرد در بلند مدت، احساس غم  را با هیجانات دیگری مثل خشم، ترس، شرمندگی و ناامیدی تجربه می کند، احتمال افسرده شدن او افزایش پیدا می کند.
اگر پس از تجربۀ شکست و از دست دادن، به مرور متوجه شدیم که دیگر از چیزهایی که قبلا برایمان خوشایند بوده اند، لذت نمی بریم، غالبا غمگین هستیم، احساس گناه و خود-سرزنشی داریم و تغییراتی قابل ملاحظه در سطح فعالیت مان ایجاد شده، ممکن است در آغاز افسردگی باشیم. حال وقت آن است که از کمک متخصصین بهره بگیریم.

  • نویسنده : دکتر سهیلا خداوردیان | دکترای تخصصی روانشناسی
    • امتیاز :
    • 18
    • 1
  • تعداد مشاهده : 7779 بار
  • مشاهده نظرات کاربران
  • تاریخ انتشار : 1399/05/05
نظر شما

ایمیل شما نشر نخواهد شد.فیلد های ضروری با * نشانه گذاری شده است.

تصویر امنیتی Refresh Icon

پیام شما بعد از بررسی نمایش داده خواهد شد

نظر خود را بنویسید

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به موسسه آموزشی انتشاراتی بارسا می باشد.